زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ترنم

16 ماهگی و بامزه گیهات

همش اپ اپ می کنی تا لیوانو می دم می گی خود  بهت که می دم یه قلپ می خوری همه رو می ریزی دیش موقع غذاخوردن که کنارمون رو میز نشوندیمت کاهوهای سالاد رو هی دادی دهن بابات بابایی می گفت ن ن ن اما تو  با زور بهش می دادی اما تا به تو می خواستیم غذا بدیم می گفتی ن ن ن  غذاتم نمی خوردی ناقلا تا می خواهیم فیلم ببینیم اینقد دوربرمون میای می خندی که از همه چی پشیمون میشیم و فقط با تو می شینیم می خندیم عزیزکم  خدارو شکر می کنم که این فرشته مهربونو بهمون داد   ...
19 آبان 1393

14 ماهگی بلبل کوچولو

الان اول همه کلماتو می گی به عسل می گی ع مامو می گی بابا رو اما درست می گی  اپ هم می گی همچنان پ پ پ می کنی واسه شیرخوردنت واسه خوابیدنت الان آخرشبا تازه بازیت می گیره اما از دستشویی رفتن ما می ترسی به غذا می گی غ عاشق گوجه فرنگی و دوغ هستی می گی گو   به پلو می گی پو تا بجه ای رو می بینی دوست داری باش بازی کنی موبایل واسه من و بابات نذاشتی این قدر پرتابش کردی الان همش دوست داری کفش بپوشی و راه بری اما هنوز درست غذا نمی خوری ولی بادست خوردن رو دوست داری   ...
18 آبان 1393

12 ماهگی

عزیزم دیگه یکساله شدی خنده هات شیرین تر شده 4 تا مروارید سفید بالادراوردی و دو تا پائین. یک تولد حسابی واست گرفتیم با حضور من و بابا مامانیو پدرجون خاله سوزی دایی سعید دایی فرهنگ خاله فرزانه و خاله بهشته مامان. کیکت باب اسفنجی بود خیلی ذوق می کردی وقتی کیکت  رو می دیدی. اون شب خیلی بداخلاق بودی بزور خندیدی. کلی اسباب بازی کادو گرفتی ولی از اکثرشون می ترسیدی نازنین مامان ماشینی که خاله فرزانه واست اورده رو دوس داری و سوارش می شی یه شب دیگم واست تولد گرفتیم که مادرجون و عمه رویا روباب و نگین و عمورحیم بودن کیکت هم میکی موس بود اونشب حداقل کمی می خندیدی با اون لباس نازدار خوشملت ...
18 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم می باشد